بیرونم و درونم را می نگرم
درباره وبلاگ


ما به قصد شناختن دیگران از شناخت خویش بازمانده ایم! اگه توجه کرده باشید همه ی ما دلمون می خواد دیگران واسه دل ما خودشونو تغییر بدن توی این وبلاگ سعی می کنم رفتار خودم رو به عنوان یک انسان نقد کنم و واسه بهبود اون راه کاری رو در نظر بگیرم چون کسی که می خواد خانواده، دوست،جامعه و حتی دنیا رو تغییر بده اول باید از خودش شروع کنه .انسان از خود شناسی به خداشناسی می رسه! در ضمن ((رها)) اسم مجازیه منه!

پيوندها
سوگلی ها
ضد دختر
دلنوشته های یه پسر در مونده
رؤياى خيس
دخترها و پسرها
love
وقت وب گردی که میشه هیچ کجا ایران وب نمیشه
علي طاهري_خدايا فريادم بي صداست......
تك داستان آموزنده
دانستنی های کامپیوتر
خبر گزاری باشگاه پرسپولیس
موزيك
se7en
سرگرمی و تفریح و بازی و دانلود و آموزش
love pic
MƏN TÜRKƏM , azari YOX
j00rbaj00r
خلیج همیشگی فارس
هر چی میخوای دانلود کن
همه چی دانلود
قدری تامل...!
☆♫♪ بزرگترین مرجع دانلود فیلم و موزیک ☆♫♪
دفتر خاطرات
خدا
هر چی می خوای دانلود کن
دنیای مطالب جالب و دیدنی
درد عشق
سیاست بازی
وقت وب گردی که میشه هیچ کجا ایران وب نمیشه
دانلود آهنگ و اخبار موزيك و.......
دختر بلند پرواز
پزشک آنلاین
دانلود همه چی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
دوست عزیز برای تبادل لینک  ابتدا وبلاگ من رو را با عنوان بیرونم و درونم را می نگرم و آدرس raaahaaa.LoxBlog.ir لینک کنید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در وبلاگ من قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 106130
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
Raha

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 13 مهر 1390برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : Raha

 

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد.
یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود.
زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد.

... از هیچ یک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود،زندانیان به مرگ طبیعی می مردند.
امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:


«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند»

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.



*چقدر در زندگی خود و اطرافیان خود را به صورت خاموش شکنجه کرده ایم؟*

 

 
جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : Raha



 

 
دوتا شعر اول رو احتمالا خوندید، اولی رو حمید مصدق گفته و دومی رو فروغ

 

در جواب اون گفته اما شعر سوم رو یکی دیگه از زبان سیب گفته که خیلی

قشنگه


مصدق
...
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت



فروغ فرخ زاد:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت




شعر سوم


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت.......


 
چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:, :: 23:8 :: نويسنده : Raha

فيل‌بانان تنها با درك يك نكته و به شيوه‌اي بسيار ساده، فيل‌هاي عظيم‌الجثه را كنترل مي‌كنند. وقتي فيل هنوز بچه فيل است، يك پايش را با طناب محكمي به تنه درختي مي‌بندند. بچه فيل، هرچه تقلا مي‌كند، نمي‌تواند خودش را آزاد كند. اندك اندك بچه فيل با اين تصور عادت مي‌كند كه تنة درخت از او نيرومند‌تر است.
هنگامي كه بچه فيل بزرگ مي‌شود و قدرت شگرفتي مي‌يابد، تنها كافي است ريسماني نازك به دور پاي فيل گره زده شود و به يك نهال كوچك بسته شود. جالب اينكه فيل هيچ تلاشي براي آزاد كردن خودش نمي‌كند.

همچون فيل‌ها، پاهاي ما نيز اغلب اسير باورهاي شكننده‌اند، اما از آنجا كه در گذشته به قدرت تنه درخت عادت كرده‌ايم، شهامت مبارزه را نداريم.

... بي‌آن كه بدانيم كه تنها يك عمل متهورانه ساده براي دست يافتن ما به موفقيت كافي است